... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
...شاتقی آنگاه چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ، می کشید آهی و می کوشید ــ با چه حالتها و حیلتها ــ باز لبخند ِ غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ، با خطوط ِ چهر? خود آشنا می کرد . لیکن این لبخند ، در آن چهره تا یک چند ، از غریب ِ غربت ِ خود مویه ها می کرد . و چنانچون تکّه ای وارونه از تصویر ، ــ یا چو تصویری که می گرید ، غریبی می کند در قاب ِ بیگانه ــ در خطوط ِ چهر? او ، جا نمی افتاد . حِسّ غربت در غریبه قابهای چشم ِ ما می کرد . شاتقی آنگاه در می یافت . روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگاه می کرد . همزمان با سرفه ، یا خمیازه ، یا با خارش چانه ، ــ می نمون این گونه ، می کرد ــ تکّ? وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛ و خطوط ِ چهره اش را جا به جا می کرد . تا بدین سان از برای آن جراحت ، آن به زهر آغشته ، آن لبخند ، باز جای غصب وا می کرد . عصر بود و راه می رفتیم ، در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ، چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها . آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛ این چنین با شاتقی خندان . از : مهدی اخوان ثالث
...شاتقی آنگاه
چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ،
می کشید آهی و می کوشید
ــ با چه حالتها و حیلتها ــ
باز لبخند ِ غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ،
با خطوط ِ چهر? خود آشنا می کرد .
لیکن این لبخند ، در آن چهره تا یک چند ،
از غریب ِ غربت ِ خود مویه ها می کرد .
و چنانچون تکّه ای وارونه از تصویر ،
ــ یا چو تصویری که می گرید ، غریبی می کند در قاب ِ بیگانه ــ
در خطوط ِ چهر? او ، جا نمی افتاد .
حِسّ غربت در غریبه قابهای چشم ِ ما می کرد .
شاتقی آنگاه در می یافت .
روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگاه می کرد .
همزمان با سرفه ، یا خمیازه ، یا با خارش چانه ،
ــ می نمون این گونه ، می کرد ــ
تکّ? وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛
و خطوط ِ چهره اش را جا به جا می کرد .
تا بدین سان از برای آن جراحت ، آن به زهر آغشته ، آن لبخند ،
باز جای غصب وا می کرد .
عصر بود و راه می رفتیم ،
در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ،
چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها .
آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛
این چنین با شاتقی خندان .
از : مهدی اخوان ثالث
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.